چهرة زيبا و پرفروغ كتاب الهي زير ابرهاي تيره و متراكم اوهام انسانها پنهان است. با زدودن هر ابري خورشيدي نورافشاني ميكند و راهي به سوي كمال و سعادت گشوده ميشود. حقيقت اين است كه برخي از مفسران صدر اسلام با اظهارات غيرمسئولانه و متعارض خود شماري از محكمات قرآن را به متشابه تبديل كرده و موجب سرگرداني امت اسلام شدهاند. در اين مقاله با برخورداري از شيوة تفسير قرآن با قرآن و ناديده گرفتن اقوال آن مفسران، در سوگندهاي كتاب خداي متعال تدبر خواهيم كرد و با در نظر گرفتن ارتباط آنها با فواصل آيات، تفسير قطعي آنها را پيش روي قرآنپژوهان قرار خواهيم داد. به تفسير قطعي حروف مقطعه و «كوثر» نيز اشاره خواهد شد.
هدف ما از نگارش مقالة حاضر اين است كه نقاب از جمال دلرباي قرآن كريم برگيريم و كلام خداي سبحان را با شكوه و شادابي آغازينش دريافت كنيم.
كليدواژگان: حروف مقطعه، فواصل آيات، عصر، تين و زيتون، صافات، عاديات، كوثر، سوگندهاي قرآن.
«علم» چيزهايي را كه بهغلط به هم پيوستهاند، از هم جدا ميكند و چيزهايي را كه بهغلط از هم جدا شدهاند، به هم پيوند ميزند. بنابراين، علم عبارت است از تجميع متفرقات و تفريق مجتمعات در ذهن.
دانش تفسير نيز بايد مانند هر فن ديگر همين وظيفة تجميع متفرقات و تفريق مجتمعات را بر عهده گيرد؛ زيرا اقوال فراوان و تعميمهاي بيمورد و تخصيصهاي بيوجه منسوب به ابن عباس و عِكرِمه و ضحّاك و كلبي و عطا و مجاهد و سُدّي و مُقاتل و قَتاده و حسن بصري و ابن جُرَيج و كعبالاحبار و وَهْب بن منبّه و امثال آنان بسياري از آيات نوراني قرآن كريم را در هالهاي از ابهام فرو برده و موجب حيرت و سرگرداني قرآنپژوهان شده است؛ علاوه بر اينكه استناد تكتك آن روايات تفسيري به اين اشخاص مسلم نيست و در صورت اثبات اين استناد، ادعاهاي بيدليل آنان كمترين حجيتي ندارد مگر در موردي كه ثابت شود چيزي را از معصوم نقل ميكنند.
مثلاً درحاليكه از سوگند ياد كردن خداي متعال در چندين سورة مكي به «ليل» و «نهار» و اجزاي آنها يعني «فجر» و «صبح» و «ضحي» بهروشني ميفهميم كه سوگند به «عصر» در آغاز سورة 103 نيز مربوط به بخشي از روز است كه بين ظهر و غروب آفتاب قرار دارد و در زبان فارسي «پسين» و «عصر» خوانده ميشود، آن اشخاص براي اين سوگند معاني ديگري را پيشنهاد كردهاند كه ما برخي از آنها را در اين مقاله خواهيم آورد. معنايي كه گفته شد، بهسبب هماهنگي با لحن قرآن مجيد در سوگند ياد كردن به اجزاي شب و روز، تفسير قرآن با قرآن است؛ مخصوصاً با توجه به اينكه سورههاي ليل، فجر، ضحي (+ شرح) و عصر دنبال هم و به ترتيب فرارسيدن مدلول آنها در شبانهروز نازل شدهاند. ولي افسوس كه شيوع آن معاني مختلف و احياناً متعارض در كتابهاي تفسير اين معناي مناسب و مسلم را كمرنگ كرده و قرآنپژوهان را به ناكجاآباد برده است.
آري، اگر در ابتداي نزول قرآن از مشركان بيسواد مكه انتظار ميرفت معناي كلمة «عصر» را بفهمند و ايمان بياورند، اكنون با گذشت 1400 سال از آن روزگار، يك مفسر مسلمان هر قدر هم بزرگ باشد، نميتواند از درون پيلة اقوالي كه بر گرد اين واژة قرآني تنيدهاند، به آساني بيرون آيد و معناي واقعي و شفاف آن را تعيين كند.
همچنين آنان از پيش خود براي واژههاي «تين» و «زيتون» نيز كه در آغاز سورة 95 قرآن به آنها سوگند ياد شده و معناي آنها روشن است، معاني عجيب و غريبي ساخته و پرداختهاند كه بازهم به برخي از آنها در اين مقاله اشاره خواهيم كرد.
سوگند به موجودات عامي مانند «صافّات»، «ذاريات»، «مرسلات»، «نازعات» و «عاديات» نيز در كتاب خداي متعال وجود دارد كه معاني خاصي براي آنها تخيل شده است.
البته سوگندهايي نيز در قرآن كريم يافت ميشود كه از تعرض آن اشخاص مصون مانده و تفسير آنها قطعي است، مانند سوگند به ذات اقدس خداي متعال و قرآن مجيد و حيات حضرت رسول اكرم(ص) و روز قيامت و آسمان و ماه و خورشيد.
شگفتآورتر اينكه جمعي از مفسران كوشيدهاند بين سوگندها و مطلبي كه براي آن سوگند ياد شده است، تناسب معنايي ايجاد كنند؛ و چون اين تناسب در كلام الهي بسيار نادر است، كساني كه به آن قائل شدهاند، براي ايجاد آن راههاي ناامن و پرپيچوتابي را پيمودهاند كه يكي از نتايج آن، تفسير «تين» و «زيتون» به دو كوه يا دو شهر يا دو مسجد و مانند آنهاست.1
ابهامآفريني مفسران قديم منحصر به سوگندها نيست. آنان حروف مقطعه و كلماتي از قبيل «كوثر» را نيز از اظهارات غيرمسئولانة خود بينصيب نگذاشته و با كار خود آيات بينات الهي را به لُغز و معما تبديل كردهاند. برخي از مفسران زمانهاي بعد نيز چون نتوانستهاند از تودة انبوه آن اقوال چيزي به دست آورند، خودشان دست بهكار شده و بر حجم آن اقوال افزودهاند.
در اين پژوهش بنا داريم مواردي از مدلول سوگندها را كه بيجهت تعميم يافتهاند، تخصيص دهيم و مواردي از آنها را كه بيجهت تخصيص يافتهاند، تعميم؛ تا از آيات قرآن رفع ابهام شود و از قرآنپژوهان رفع سرگرداني. از سوي ديگر، از آنجا كه الفاظ برخي از سوگندهاي مورد مناقشه با فواصل آيات ارتباط دارند، آن سوگندها را با درنظر گرفتن اين ارتباط تفسير خواهيم كرد و به تفسير قطعي حروف مقطعه و واژة «كوثر» به طور ضمني اشاره خواهد شد.
نخستين حرف از حروف مقطعة قرآن حرف آهنگين «ن» است كه در همان ابتداي نزول وحي در آغاز سورة قلم قرار گرفته و بهطوري كه شرح خواهيم داد، نيمي از آيات قرآن كريم به اين حرف ختم شده است.
همانطور كه اشاره شد، مفسران قديم حروف مقطعة قرآن را نيز زمينهاي مناسب براي اظهارات بيپاية خود يافته و با ابداع معاني گوناگون براي آن حروف مايه حيرت و سرگرداني مفسران بعدي شدهاند، بهطوري كه از آغاز تا امروز بيش از 30 معنا بر گرد آن حروف انباشته شده است. اين در حالي است كه با اندكي تدبر در ابتداي 29 سورهاي كه با حروف مقطعه آغاز شدهاند، بهروشني ميفهميم كه پس از همة آنها، به استثناي سورههاي مريم و عنكبوت و روم و قلم، سخن از عظمت و كرامت قرآن مجيد به ميان آمده و بهويژه در 8 مورد زير صريحاً گفته شده است كه آيات قرآن از اين حروف تشكيل شدهاند:
1. «الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْحَكيمِ»(يونس: 1)؛
2. «الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْمُبِينِ»(يوسف: 1)؛
3. «المر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْك مِنْ رَبِّك الْحَقُّ وَلَكنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ»(رعد: 1)؛
4. «الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ»(حجر: 1)؛
5. «طسم تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْمُبِينِ»(شعراء: 1ـ2)؛
6. «طس تِلْك آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكتَابٍ مُبِينٍ»(نمل: 1)؛
7. «طسم تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْمُبِينِ»(قصص: 1ـ2)؛
8. «الم تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْحَكيمِ«(لقمان: 1ـ2).
تعابير «تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ» و «تِلْك آيَاتُ الْقُرْآنِ» به بيان حروف مقطعه اختصاص دارند و در هيچ جاي ديگر كتاب الهي يافت نميشوند. بر اين اساس ميتوانيم «الم ذَلِك الْكتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ»(بقره: 1ـ2) را به آيات مذكور بيفزاييم و بگوييم كه «ذلك» مبتدا و «الكتاب» خبر آن است (و استعمال «ذلك» به جاي «تلك» در اين مورد به مقتضاي مذكر بودن خبر است). در اين صورت، «لاَ رَيْبَ فِيهِ»2 مانند «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» جملة مستأنفه خواهد بود.
در ابتداي سورههاي آل عمران، اعراف، هود، ابراهيم، طه، سجده، يس، ص، حواميم سبع و ق (جمعاً 16 سوره) نيز پس از حروف مقطعه از كتاب و نزول وحي سخن به ميان آمده است و در برخي از آنها خود حروف مقطعه ميتوانند مبتداي جمله باشند. فحواي آيات آغازين اين 25 سوره را ميتوان و بايد به 4 سورهاي كه پس از حروف مقطعة آنها به كتاب و نزول وحي اشاره نشده است، سرايت داد.
البته گروهي از مفسران بزرگ مانند ابومسلم اصفهاني3 و جارالله زمخشري4 به تفسير صحيح اين حروف پي بردهاند و امام فخر رازي هنگام برشمردن اقوالي كه تا زمان او دربارة حروف مقطعه معروف بوده است، اين قول را به جمع عظيمي از محققان نسبت داده و گفته است:
العاشر: ما قاله المبرّد واختاره جمع عظيم من المحققين إن الله تعالى إنما ذكرها احتجاجاً على الكفار. وذلك أن الرسول(ص) لما تحدّاهم أن يأتوا بمثل القرآن أو بعشر سور أو بسورة واحدة، فعجزوا عنه، أنزلت هذه الحروف تنبيهاً على أن القرآن ليس إلا من هذه الحروف وأنتم قادرون عليها وعارفون بقوانين الفصاحة؛ فكان يجب أن تأتوا بمثل هذا القرآن. فلما عجزتم عنه دلّ ذلك على أنه من عند الله لا من البشر.5
و در تفسير نمونه ميخوانيم:
اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غيرعرب را متحير ساخته و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونة همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد. در عين اينكه قرآن از همان حروف الف باء و كلمات معمولى تركيب يافته، به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى دربر دارد كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مىكند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مىسازد و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مىنمايد. جملهبنديهاى مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معانى بلند را در قالب زيباترين الفاظ مىريزد كه همانند و نظير ندارد.6
احاديثي نيز در تأييد اين قول از ائمة طاهرين(ع) در همان كتاب و ساير متون تفسيري آمده است.
در ميان اقوالي كه دربارة دو سوگند آية «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»(قلم: 1) وجود دارد، دو قول از همه معروفتر است: يكي همين قلمهاي معمولي و مكتوبات انسانها و ديگري قلم تقدير و مكتوبات فرشتگان. ولي با توجه به اينكه آية مورد بحث اندكي پس از «اقْرَأْ وَرَبُّك الْأَكرَمُ* الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»(علق: 3ـ5) نازل شده است، قول اول قطعي و تفسير قرآن با قرآن ميشود.
سوگند ياد كردن خداي متعال به قلم كه ابزار قابلاحترامي است، بهويژه پس از اشارة اعجابآور سورة علق به آن، شايد چندان عجيب نباشد. ولي در قرآن مجيد سوگندهايي نيز وجود دارد كه شگفتي ما انسانها را برميانگيزد. ازاينرو، خداوند در سورة فجر پس از سوگند ياد كردن به «سپيدهدم» و «شبهاي دهگانه» و «زوج و فرد» و «شب هنگامي كه ميگذرد»، اين سؤال را مطرح كرده است: «هَلْ فِي ذَلِك قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ؛ آيا هيچ خردمندي اينها را سوگند ميشمارد؟»(فجر: 5) پاسخ طبيعي به سؤال مذكور اين است كه در عرف ما انسانها سوگند به چيزهاي مهم و محبوب تعلق ميگيرد، اما خداي سبحان ميتواند به هر چيزي سوگند ياد كند؛ همانطور كه از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل شده است: «إنّ لِلّهِ عز وجل أن يُقسِم من خلقه بما شاء وليس لخلقه أن يُقسِموا إلاّ به».7
اگر مفسران قديم ما را با قرآن كريم تنها ميگذاشتند و معاني مختلفي را براي «عصر» بر سر زبانها نميانداختند، معناي صحيح اين واژه را در فضاي قرآن بهآساني ميفهميديم. ولي مطرح كردن آن معاني مصداق كلام حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) شد كه «إذا ازدحم الجواب خفِي الصواب».8
آري، مفسران قديم در برابر فضاي واقعي و روشن قرآن كريم فضاسازي كردند و قرآنپژوهان را به بيراهه بردند و اذهانشان را به خطا انداختند، بهگونهاي كه امام احمد بن حنبل لازم دانست بگويد هيچيك از كتابهاي تفسيري زمان خودش معتبر نيست.9
باري، امينالاسلام طبرسي(ره) به برخي از اقوال مفسران دربارة «عصر» اينگونه اشاره كرده است:
أقسم سبحانه بالدهر لأن فيه عبرةً لذوي الأبصار من جهة مرور الليل والنهار على تقدير الأدوار وهو قول ابن عباس والكلبي والجُبّائي. وقيل هو وقت العشيّ عن الحسن وقتادة؛ فعلى هذا أقسم سبحانه بالطرف الأخير من النهار لما في ذلك من الدلالة على وحدانية الله تعالى بإدبار النهار وإقبال الليل وذهاب سلطان الشمس كما أقسم بالضحى وهو الطرف الأول من النهار لما فيه من حدوث سلطان الشمس وإقبال النهار؛ وأهل الملّتين يعظمون هذين الوقتين. وقيل: أقسم بصلاة العصر وهي الصلاة الوسطى عن مقاتل. وقيل: هو الليل والنهار ويقال لهما «العصران» عن ابن كيسان.10
مصاديق گوناگوني كه براي واژة «عصر» در اين متن و ساير متون تفسيري آمده، از اين قرار است:
1. روزگار؛ 2. حوادث روزگار؛ 3. سختيهاي زندگي؛ 4. شب و روز؛ 5. بامداد و شامگاه؛ 6. پسين؛ 7. نماز عصر؛ 8. وقت نماز عصر؛ 9. وقت غروب؛ 10. عصر جمعه كه حضرت آدم(ع) در آن آفريده شد؛ 11. عصر حضرت رسول(ص)؛ 12. عصر حضرت مهدي(ع)؛ 13. پروردگار عصر؛ 14. عمر انسان؛ 15. انسان كه عصارة آفرينش است؛ 16. انسان كامل كه عصارة انسانهاست؛ 17. فشار.
شايد برخي از مفسران بر اثر غفلت از اينكه خداي سبحان ميتواند به چيزهاي كماهميت سوگند ياد كند، معناي ابتدايي و رايج «عصر» را رها كردند و معاني مفخم آن واژه را پيش روي ما گذاشتند؛ مفسران بعدي نيز برخي از آن معاني را پسنديدند و ترويج كردند.
قرآنپژوهان معمولاً ترتيب نزول نخستين سورهها را اينگونه ميآورند: 1. علق، 2. قلم، 3. مزّمّل، 4. مدّثّر، 5. مسد، 6. تكوير، 7. اعلي، 8. ليل. 9. فجر، 10. ضحي، 11. شرح، 12. عصر.11 در اين مجموعه به 5 وقت از اوقات شبانهروز سوگند ياد شده است:
1. شب (مدّثّر: 33، تكوير: 17، ليل: 1، فجر: 4 و ضحي: 2)؛
2. سپيدهدم (فجر: 1)؛
3. بامداد (مدّثّر: 34 و تكوير: 18)؛
4. چاشت (ضحي: 1)؛
5. پسين (عصر: 1).
براي بامداد سورهاي به نام «صبح» نداريم، ولي سورههاي «ليل» و «فجر» و «ضحي» و «عصر» طبق 4 وقت ديگر نامگذاري شدهاند و همانطور كه ديديم، ترتيب نزول آنها به ترتيب فرارسيدن مدلول آنها در شبانهروز بوده است و اين ترتيب در شناسنامۀ سورهها در برخي از چاپهاي مصحف شريف ثبت ميشود.
اينك ميپرسيم اگر گويندهاي حتي از انسانها و حتي بدون چنين ترتيبي از «ليل» و «فجر» و «صبح» و «ضحي» و «عصر» سخن بگويد، آيا كسي حق دارد واژة «عصر» او را به سبب تحمل معاني مختلف و بعضاً دور از ذهن، به بيراهه ببرد و غرض گوينده را نقض كند؟
در تفسير نمونه پس از اشاره به معاني پسين، روزگار، عصر حضرت رسول اكرم(ص)، عصر حضرت مهدي(ع)، انسان كامل و نماز عصر، آمده است:
با اينكه تفسيرهاى فوق با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در معناى آيه جمع باشد و سوگند به تمام اين امور مهم ياد شود، ولى در ميان آنها از همه مناسبتر همان عصر به معناى زمان و تاريخ بشر است، چراكه بارها گفتهايم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است كه سوگـند به خاطر آن ياد شده، و مسلم است كه خسران انسانها در زندگى نتيجه گذشتن زمان عمر آنهاست؛ و يا عصر قيام پيغمبر خاتم(ص) به خاطر اينكه برنامه چـهارمادهاى ذيل سوره در چنين عصرى نازل گرديده است.12
در پاسخ به اين تعميمها ميگوييم اولاً برخي از تفسيرهاى مذكور با هم تعارض دارند و ممكن نيست همة آنها در معناى آيه جمع باشند و سوگند به تمام آن امور مهم ياد شده باشد؛ ثانياً تناسب معنايي بين سوگندهاي قرآن كريم با مطلبي كه به خاطر آن سوگـند ياد شده، بسيار اندك است و به همين علت، مفسران در اين موارد به ذوق خود يك يا چند تناسب بعيد فراهم ميكنند. مثلاً در آية «لَعَمْرُك إِنَّهُمْ لَفِي سَكرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ»(حجر: 72)، تناسب معنايي معكوس بين حيات حضرت رسول اكرم(ص) و مستي و سرگرداني كفار به نظر مرحوم علامه طباطبايي(ره) زندگي توأم با عصمت13 و به نظر آيتالله سبحاني زندگي توأم با هدايت آن حضرت است؛14 از سوي ديگر، هر دو مفسر بزرگ به نيافتن تناسبي براي سوگند به انجير و زيتون اعتراف ميكنند.15 در متن بالا نيز دو تناسب معنايي مطرح شده كه نتيجة آنها مردد ماندن مفسر بين دو مصداق مختلف براي «عصر» است. تلاش براي يافتن چنين تناسبهايي به تلاش برخي از مفسران براي ربط دادن آغاز هر سوره به پايان سورة قبلي شباهت دارد؛ مثلاً آنان آغاز سورة مكي انعام را اينگونه به پايان سورة مدني مائده ربط دادهاند: «لمّا ختم الله سورة المائدة بآية على كل شيء قدير، افتتح سورة الأنعام بما يدلّ على كمال قدرته من خلق السّماوات والأرض وغيره، فقال...».16
اما تناسبي كه در بسياري از سوگندها ميدرخشد، تناسب لفظي است؛ ازاينرو، جا دارد كه بگوييم انتخاب واژۀ «عصر» در نخستين آية سورۀ 103 براي هماهنگ شدن با واژههاي «خسر» و «صبر» در آيههاي بعدي بوده است؛ و همينطور است «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى»، «وَالْفَجْرِ»، «وَالضُّحَى» و موارد ديگر.
آري، يكي از زيباييهاي كتاب الهي كه پيوسته مورد توجه قرآنپژوهان و مفسران بوده، به فواصل آيات مربوط ميشود. «فاصله» در قرآن همان چيزي است كه در شعر «قافيه» و در سجع «قرينه» ناميده ميشود؛ با اين تفاوت كه فاصله به قيود قافيه و قرينه مقيد نيست؛ مثلاً در شعر «ايطاء جلي» يعني تكرار قوافي نزديك قبيح است و مردود، درحاليكه در قرآن تعاقب و تكرار فواصل حسن است و مقبول، مانند فاصله واقع شدن «يعلمون» در آيات 101 و 102 و 103 سورة بقره و «رَسُولاً» در آيات 93 و 94 و 95 سورة اسراء و «نَذِيرٌ مُبِينٌ» در آيات 50 و 51 سورة ذاريات. ساير حالات فواصل نيز با ضوابط قوافي بسيار متفاوت است.
همة آيات قرآن كريم فاصله دارند و در موارد فراوان براي ايجاد فاصله كلماتي جابهجا شدهاند؛ مثلاً در سورة فاتحه «إِيَّاك نَعْبُدُ وَإِيَّاك نَسْتَعِينُ» به جاي «نَعْبُدُك وَنَسْتَعِينُك» آمده است17 و در همان ابتداي سورة بقره «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» به جاي «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُنْفِقُونَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»، همچنين «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْك وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» به جاي «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْك وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك وَهُمْ يُوقِنُونَ بِالْآخِرَةِ» ديده ميشود. به گفتة قرآنپژوهان، اين جابهجاييها تا سورة اخلاص ادامه مييابد و به همين علت در آن سوره «وَلَمْ يَكنْ لَهُ كفُواً أَحَدٌ» به جاي «وَلَمْ يَكنْ لَهُ أَحَدٌ كفُواً» آمده است.
براي ايجاد فاصله شيوههاي گوناگوني به كار رفته كه رايجترين آنها همان مقدم و مؤخر كردن كلمات است؛ مثلاً درحاليكه سخن جادوگران فرعون به طور عادي در دو سوره با فواصل مختوم به «ون» و «ين» چنين آمده: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ»(اعراف : 121ـ122 و شعراء: 47ـ48)، در سورة طه كه فواصل آن به الف مقصوره ختم شده است، سخن آنان را چنين مييابيم: «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى»(طه: 70). و از همين باب است: «فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى«(طه: 67)؛ «وَلَوْلاَ كلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّك لَكانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمًّى»(طه: 129) كه در آنها واژههاي «مُوسَي» و «أَجَلٌ مُسَمًّى» به آخر آيه رفتهاند تا فاصله واقع شوند.
راه ديگر تغيير كلمات است به مترادفات آنها، مانند تبديل «وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ»(مدثر: 33) به «وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ»(تكوير: 17)؛ يا به كلمات غيرمترادف، مانند استفاده از واژة «حنيذ» به معناي «بريان» در آية «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ»(هود: 69) و واژة «سمين» به معناي «چاق» در آية «فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ»(ذاريات: 26) در داستان حضرت ابراهيم(ع) كه گوسالة چاقي را بريان كرده بود. و از اين باب است تغيير كلمۀ پاياني آيه به كلمهاي آشنا، مانند: «وَاذْكرِ اسْمَ رَبِّك وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً»(مزّمّل: 8)، به جاي «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبَتُّلاً»؛ يا ناآشنا، مانند: «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(شمس: 10)، به جاي «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّسَهَا».
تبديل مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث به يكديگر براي درست شدن فاصله نيز راههاي ديگري است كه قرآنپژوهان از آنها آگاهي يافتهاند؛ مثلاً در آية «كأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ»(قمر: 20) براي واژة «نخل» صفت مذكر و در آية «كأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ»(حاقه: 7) براي همان واژه صفت مؤنث آمده است تا با آيات زمينه هماهنگ باشند.
و از آن جمله است افزودن الف اطلاق، مانند: «وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»(احزاب: 10) و هاء سكت، مانند: «هَاؤُمُ اقْرَءُوا كتَابِيَهْ«(حاقه: 19)؛ «وَمَا أَدْرَاك مَاهِيَهْ»(قارعه: 10) يا حذف حرف آخر كلمه، مانند: «وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ»(فجر: 4) و «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكبِيرُ الْمُتَعَالِ«(رعد: 9). مورد اخير گاهي در وسط آيه رخ داده است و برخي از قرآنپژوهان اين حالت را نيز «فاصله» ناميدهاند، مانند: «يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ»(هود: 105)، به جاي «يَوْمَ يَأْتِي»؛ مثال ديگر: «قَالَ ذَلِك مَا كنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً»(كهف: 64)، به جاي «ذَلِك مَا كنَّا نَبْغِي».
و از اين باب است افزودن يك لفظ از قبيل «كان» زائدهاي كه عمل ميكند تا كلمة آخر آيه منصوب و با آيات زمينه هماهنگ شود، مانند: «وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»(نساء: 96 و 100 و 152 و فرقان: 70 و احزاب: 5 و 50 و 59 و 73 و فتح: 14)، درحاليكه 13 آية ديگر قرآن به «وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ختم شده است؛ همچنين: «إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً»(نساء: 23، 106 و 129 و احزاب: 24)، درحاليكه 22 آية ديگر قرآن به «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ختم شده است. دو نمونة ديگر: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كيْفَ نُكلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً»(مريم: 29)، به جاي «مَنْ هُوَ فِي الْمَهْدِ صَبِيٌّ»؛ «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّك وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً»(نصر: 3)، به جاي «إِنَّهُ تَوَّابٌ».
و در موارد فراواني فاصله با الحاقاتي تأمين شده است، مانند: «وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى»(طه: 79) و آوردن «يَا مُوسَى» در پايان 8 آيه از آيات سورة طه، مانند: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى«(طه: 11). همين تركيب «يا مُوسَي» (مانند ساير نداهاي قرآن) در ابتدا يا اواسط 16 آية ديگر (از جمله، آية 65 سورة طه) كه نيازمند چنين فاصلهاي نبودهاند، وجود دارد. دو مثال ديگر: «وَأُتْبِعُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلاَ إِنَّ عَاداً كفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ»(هود: 60)؛ «كأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ»(هود: 95)؛ در مقابلِ «كأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ»(هود: 68).
و در دو آية زير نيز با اينكه «يتّقون» و «شيئاً» يا «علماً» ميتوانستند فاصله واقع شوند (همانطور كه «يتّقون» در 12 آيه و «شيئاً» و «علماً» در 5 آيه چنين شدهاند)، هماهنگي با زمينه مقتضي آوردن فاصلهاي جديد بوده است: «وَمَا كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ«(توبه: 115)؛ «وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكرُونَ«(انعام: 80).
و سرانجام اينكه به اعتقاد قرآنپژوهان، در مواردي رعايت فاصله سرنوشت محتوا را تعيين كرده است. مثلاً مرحوم علامة شعراني در تفسير آية «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ»(مدثر: 30) ميگويد:
بزرگترين عددي كه در اينجا بتوان آورد، عدد نوزده است؛ چون فواصل آيات همه «راء» است و ناچار عدد «عشر» مناسب است و از «تِسْعَةَ عَشَرَ» عددي بيشتر نيست بدين صفت. و از براي نگهباني درِ زندان يك يا دو نفر كافي است و نوزده تن غايت مبالغه را رساند و البته مراد در اينجا خصوص عدد نيست، بلكه عدد كثير نسبي را براي مبالغه آورده است، مانند: «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً»(توبه: 80) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار كني، خداي تعالي آنها را نيامرزد، مقصود هفتاد نيست، بلكه هرچه استغفار كني، ولو هفتصد بار. و هفتاد تعبير از كثرت است و نوزده نيز همين است.18
اينك 12 نمونه از سوگندهاي قرآن مجيد كه تناسب لفظي آنها با موارد سوگند ـ و گاهي صرفاً بين الفاظ سوگند ـ آشكار است؛ اما تناسب معنايي فقط در نخستين نمونه ديده ميشود. ضمناً در 7 مورد اخير اين نمونهها به «شب» سوگند ياد شده است، ولي تناسب معنايي آن با مورد هر سوگندي قابل تبيين نيست:
1. «لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ»(قيامه: 1ـ3)؛
2. «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌإِنَّهُ لَقُرْآنٌ كرِيمٌ«(واقعه: 75ـ77)؛
3. «لاَ أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهِذَا الْبَلَدِ وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كبَدٍ»(بلد: 1ـ4)؛
4. «وَالطُّورِوَكتَابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ إِنَّ عَذَابَ رَبِّك لَوَاقِعٌ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ»(طور: 1ـ8)؛
5. «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ»(بروج: 1ـ4)؛
6. «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى وَمَا خَلَقَ الذَّكرَ وَالْأُنْثَى إِنَّ سَعْيَكمْ لَشَتَّى»(ليل : 1ـ4)؛
7. «وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَك رَبُّك وَمَا قَلَى»(ضحى: 1ـ3)؛
8. «كلاَّ وَالْقَمَرِ وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكبَرِ»(مدّثّر: 32ـ35)؛
9. «فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ لَتَرْكبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»(انشقاق : 16ـ19)؛
10. «فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكنَّسِ وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كرِيمٍ»(تكوير: 15ـ19)؛
11. «وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ هَلْ فِي ذَلِك قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ»(فجر: 1ـ5)؛
12. «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(شمس: 1ـ10).
هنگامي كه در آغاز دعوت اسلامي سورة تين بر قوم عرب خوانده ميشد، آنان از «تين» و «زيتون» همان دو ميوة معروف انجير و زيتون را ميفهميدند. پس از چندي برخي از صحابه و تابعين به منظور هماهنگ كردن مفهوم «تين» و «زيتون» كه دو نوع ميوهاند با «طور سينين» كه نام كوهي است، معاني متعدد و عجيب ديگري را پيشنهاد كردند؛ درحاليكه هماهنگي لفظي بين «زيتون» و «طور سينين» برقرار بود. ورود اقوال بيپايه و متعارض آنان به كتابهاي تفسير اين دو واژه را در ابهام فرو برد؛ بهگونهاي كه مرحوم علامة طباطبايي(ره) نيز به نقل آن اقوال بسنده كرده است، بدون اينكه يكي از آنها را برگزيند.19 البته اين ابهام به اندازة ابهام واژة «عصر» كه دربارهاش سخن گفتيم، مؤثر واقع نشده است و بسياري از مفسران به اين تخيلات وقعي ننهاده و «تين» و «زيتون» را به معناي معروف آنها تفسير كردهاند. از آن جمله، محمد بن جرير طبري پس از نقل اقوال مفسران قديم، ميگويد:
والصواب من القول في ذلك عندنا قول من قال: التين هو التين الذي يُؤكل و الزيتون هو الزيتون الذي يُعصَر منه الزيت، لأن ذلك هو المعروف عند العرب. ولا يُعرف جبل يسمى تيناً، ولا جبل يقال له زيتون؛ إلا أن يقول قائل: أقسم ربنا جلّ ثناؤه بالتين و الزيتون و المراد من الكلام القسم بمنابت التين، و منابت الزيتون. فيكون ذلك مذهباً، و إن لم يكن على صحة ذلك أنه كذلك دلالة في ظاهر التنزيل، ولا من قول من لا يجوز خلافه.20
مرحوم امينالاسلام طبرسي نيز «تين» و «زيتون» را اينگونه تفسير كرده و برخي از اقوال ديگران را نيز آورده است:
أقسم الله سبحانه بالتين الذي يؤكل والزيتون الذي يعصر منه الزيت عن ابن عباس والحسن ومجاهد وعكرمة وقتادة؛ وهو الظاهر. وإنما أقسم بالتين لأنه فاكهة مخلصة من شائب التنغيص وفيه أعظم عبرة، لأنه عز اسمه جعلها على مقدار اللقمة وهيأها على تلك الصفة إنعاما على عباده بها. وقد روى أبوذرّ عن النبي(ص) قال في التين: لو قلت إن فاكهة نزلت من الجنة لقلت هذه هي، لأن فاكهة الجنة بلا عَجَم؛21 فكلوها فإنها تقطع البواسير وتنفع من النقرس. وأما الزيتون فإنه يعتصر منه الزيت الذي يدور في أكثر الأطعمة وهو إدام. والتين طعام فيه منافع كثيرة. وقيل: التين الجبل الذي عليه دمشق والزيتون الجبل الذي عليه بيت المَقْدِس عن قتادة. وقال عكرمة: هما جبلان وإنما سميا لأنهما ينبتان بهما. وقيل: التين مسجد دمشق والزيتون بيت المقدس عن كعب الأحبار وعبدالرحمن بن غنيم وابن زيد. وقيل: التين مسجد نوح الذي بني على الجودي والزيتون بيت المقدس عن ابن عباس. وقيل: التين المسجد الحرام والزيتون المسجد الأقصى عن الضحّاك.22
مصاديق گوناگوني كه براي «تين» و زيتون» در اين متن و ساير متون تفسيري آمده، از اين قرار است:
1. مقصود از «تين» و «زيتون» همان دو ميوۀ معروف است؛
2. «تين» كوهي است كه كشتي نوح(ع) روي آن قرار گرفت و «زيتون» اشاره به شاخة زيتوني است كه كبوتر به نشانة پايان يافتن طوفان براي او آورد؛
3. «تين» مسجدي است كه حضرت نوح(ع) روي كوه جودي بنا كرد و «زيتون» مسجد شهر قدس است؛
4. «تين» و «زيتون» اشاره به سرزمينهايي است كه درخت انجير و زيتون در آن پرورش مييابد؛
5. «تين» و «زيتون» نام دو كوه در شام است؛
6. «تين» و «زيتون» نام دو شهر است؛
7. «تين» و «زيتون» نام دو مسجد در شام است؛
8. «تين» مسجدالحرام و «زيتون» مسجد اقصي است؛
9. «تين» شهر دمشق و «زيتون» شهر قدس است؛
10. «تين» مسجد دمشق و «زيتون» مسجد شهر قدس است؛
11. «تين» كوهي است كه دمشق بر آن بنا شده و «زيتون» كوهي در شهر قدس است؛
12. «تين» مسجد اصحاب كهف (كهف: 21) و «زيتون» مسجد شهر قدس است؛
13. «تين» كوه «طور تينا» و «زيتون» كوه «طور زيتا» است؛
14. «تين» درخت انجيري است كه آدم و حوا از آن براي خود ساتر تهيه كردند و «زيتون» شهرقدس است؛
15. «تين» اشاره به دوران حضرت آدم(ع) و «زيتون» اشاره به دوران حضرت نوح(ع) است؛
16. مقصود از «تين» و «زيتون» سرزمين فلسطين است؛
17. «تين» كوههايي بين حُلوان تا همدان است و «زيتون» كوههاي شام است.
ثعلبي قول اخير را كه در بسياري از كتابهاي تفسير آمده است، اينگونه با سند نقل ميكند:
سمعت محمّد بن عبدوس يقول: سمعت محمّد بن الحميم يقول: سمعت الفرّاء يقول: سمعت رجلا من أهل الشام وكان صاحب تفسير قال: التين جبال ما بين حُلوان إلى همدان، والزيتون جبال الشام.23
با مراجعه به كتابهاي جغرافيايي قديم درمييابيم كه تفسير «تين» به كوههاي بين حلوان24 تا همدان بهسبب دو ويژگي بوده است: يكي اينكه حلوان برخلاف ساير شهرهاي عراق كوه داشته و مناطق كوهستاني ايران از آنجا شروع ميشده؛ دوم اينكه بيشترين محصول آن شهر «انجير» مرغوبي به نام «شاه انجير» بوده است.25 معلوم ميشود شهرت حلوان به كوه و انجير تخيل آن مفسر را به ابداع اين قول برانگيخته است. در مورد تفسير «زيتون» به كوههاي شام نيز بايد به اين نكته توجه كنيم كه صاحب اين قول خودش اهل شام بوده است.
همانطور كه گفته شد، عموم مفسران «تين» و «زيتون» را به دو نوع ميوة معروف تفسير كرده و علت سوگند يادكردن خداي متعال به آنها را خاصيتهاي فراوان آنها دانستهاند، درحاليكه همة ميوهها و محصولات زمين خواص فراواني دارند و خواص برخي از آنها از اين دو ميوه بيشتر است. البته منافع غذايي زيتون و برخي ميوههاي ديگر در آيات متعددي از قرآن كريم آمده است.
ولي مرحوم علامة طباطبايي به چيزي فراتر از اين امور مادي ميانديشد و به شيوۀ تفسير قرآن با قرآن، سوگند يادكردن خداي سبحان به مخلوقاتي ناهمگون مانند آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز و فرشتگان و انسانها و شهرها و ميوهها را صرفاً به اين علت ميداند كه آنها آفريدة او و تحت تدبير اويند و همة شرافتها و زيباييهايشان از اوست:
وقد أقسم الله سبحانه في كلامه بكثير من خلقه كالسماء والأرض والشمس والقمر والنجم والليل والنهار والملائكة والناس والبلاد والأثمار؛ وليس ذلك إلا لما فيها من الشرف باستناد خلقها إليه تعالى وهو قيّومها المنبع لكل شرف وبهاء.26
اينك ما ميتوانيم بگوييم كه اين دو واژة مختوم به «ين» و «ون» در فضاي قرآن مجيد آهنگي زيبا دارند و خاصيت آنها مانند «انار» و «انگور» در اين است كه ميتوانند فاصله واقع شوند:
1. «فِيهِمَا فَاكهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكمَا تُكذِّبَان»(الرحمن: 68ـ69)؛
2. «حَدَائِقَ وَأَعْنَاباً وَكوَاعِبَ أَتْرَاباً»(نبأ: 32ـ33)
3. «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سِينِينَ»(تين: 1ـ2).
و براي اثبات اينكه واژة «زيتون» مانند واژة «عصر» در قرآن همان معناي معمولي خودش را دارد و تناسب آن با مابعدش لفظي است، به بحث فواصل بازميگرديم و دربارة فواصل مختوم به «ون» و «ين» ميگوييم كه اصولاً 3182 آيه يعني بيش از نيمي از آيات قرآن به حرف «ن» ختم شده است. اگر 13 مورد «مبيناً» و 4 مورد «مُهيناً» و 1 مورد «قريناً» و «طيناً» و «حَسَناً» و «حُسناً» و «وزناً» و «مهاناً» و «عمياناً» و «ظنونا» و «مغربين» و «عينين» و «شفتين» و «نجدين» و «عِهْن» و «اكرمن» و «اهانن» (جمعاً 32 مورد) از اين عدد كم شود، 3150 مورد باقي ميماند كه به «ان» و «ون» و «ين» ختم شده است. موارد مختوم به «ان» نسبتاً كم است و فقط در 70 آيه ديده ميشود: «بنان» (انفال: 12) و «تستفتيان» (يوسف: 41) به علاوة 68 آيه از سورة الرحمن. بنابراين، 3080 آيه يعني تقريباً نيمي از آيات قرآن فاصلة مختوم به «ون» و «ين» دارند.27
بهطوري كه از همان ابتداي سورة بقره مشهود است، فواصل مختوم به «ون» و «ين» حكمي واحد دارند؛ برخلاف فواصل مختوم به «ان» كه ما نيز حساب آنها را جدا كرديم. در شعر عربي نيز ابيات مُردَف به رِدف28 واو و ياء با يكديگر قافيه ميشوند، درحاليكه ابيات مردف به ردف الف از اين ويژگي سهمي ندارند. مثلاً معلّقة عمرو بن كلثوم اينگونه با قافية «ين» (با الف اطلاق) آغاز ميشود:
ألا هُبّي بصحنك فاصبحينا ولا تُبقي خمور الأندرينا
و در ضمن آن، ابياتي با قافية «ون» نيز به چشم ميخورد، مانند:
بيومِ كريهةٍ ضرباً وطعناً أقرّ به مواليك العيونا
اينك برخي از تمهيدات قرآن مجيد براي تأمين فواصل مختوم به «ون» و «ين»:29
1. استفاده از جمع مذكر سالم مرفوع و منصوب و مجرور (و ملحقات آن، مانند «عالَمين» و «اجمعين» و «سِنين» و «عِضين») در پايان آيات حتي براي غير ذوي العقول، مانند: «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كوْكباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»(يوسف : 4)؛
2. استفاده از جمع مذكر غايب و مخاطب فعل معلوم و مجهول مجرد و مزيد حتي براي غير ذوي العقول، مانند: «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ»(انبياء: 33 و مانند آن در يس: 40)؛
3. عدول از مفرد و تثنية مذكر و مؤنث به جمع مذكر سالم به كمك «مِنْ»، مانند: «أَبَى وَاسْتَكبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ»(بقره: 34)؛ «وَلاَتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»(بقره: 35)؛ «وَمَرْيَمَ ابْنَةَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكلِمَاتِ رَبِّهَا وَكتُبِهِ وَكانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ»(تحريم: 12)؛ و گاهي به كمك «مَعَ»، مانند: «إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَكونَ مَعَ السَّاجِدِينَ* قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَك أَلاَّ تَكونَ مَعَ السَّاجِدِينَ»(حجر: 31ـ32)؛ «يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّك وَاسْجُدِي وَارْكعِي مَعَ الرَّاكعِينَ»(آل عمران: 43)؛ «وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»(تحريم: 10)
4. عدول از فعل مفرد مؤنث به جمع مذكر به كمك «مِنْ»، مانند: «قَالَ نَكرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ»(نمل: 41)، به جاي «أَمْ لاَ تَهْتَدِي»؛
5. عدول از تثنية مؤنث به جمع مذكر سالم براي غير ذوي العقول، مانند: «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»(فصّلت: 11)، به جاي «قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعَتَيْنِ»؛
6. عدول از اسم به فعل، مانند: «وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلاَ يَرْجِعُونَ»(يس: 67)، به جاي «فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلاَ رُجُوعاً»؛
7. عدول از فعل به اسم، مانند: «إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»(قلم: 7)، به جاي «إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى»(نجم: 30)؛
8. عدول از ماضي به مضارع، مانند: «أَفَكلَّمَا جَاءَكمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُكمُ اسْتَكبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ»(بقره: 87)، به جاي «فَفَرِيقاً كذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً قَتَلْتُمْ»؛ «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كنْ فَيَكونُ»(آل عمران: 59)، به جاي « ثُمَّ قَالَ لَهُ كنْ فَكانَ»؛ «وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ»(مؤمنون: 76)، به جاي «فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا تَضَرَّعُوا».
9. حذف مفعول از آخر آيه، مانند: «هَلْ ثُوِّبَ الْكفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَ»(مطفّفين: 36)، به جاي «هَلْ ثُوِّبَ الْكفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَهُ» و «مَا وَدَّعَك رَبُّك وَمَا قَلَى»(ضحى: 3)، به جاي «مَا وَدَّعَك رَبُّك وَمَا قَلاَك»؛
10. حذف جار و مجرور، مانند: «مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكمْ يَأْكلُ مِمَّا تَأْكلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ«(مؤمنون: 33)، به جاي «وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ مِنْهُ»؛
11. حذف مضافاليه در جايي كه مضاف به «ون» يا «ين» ختم شده است، مانند: «فَإِنَّهُمْ لَآكلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ«(صافّات: 66)، به جاي «فَمَالِئُونَ مِنْهَا بُطُونَهُمْ»؛ «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ* لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ«(حاقّه 44ـ46)، به جاي «لَأَخَذْنَا ْيَمِينَهُ. ثُمَّ لَقَطَعْنَا ْوَتِينَهُ» و «لَكمْ دِينُكمْ وَلِيَ دِينِ«(كافرون: 6)، به جاي «وَلِيَ دِينِي»؛
12. حذف ياي متكلم و باقي گذاشتن نون وقاية آن، مانند: «وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»(دخان : 20) و «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكمْ فَاعْبُدُونِ»(انبياء: 92)؛
13. پرهيز از استعمال «ان ناصبه» و «فاء سببيه» و «حَتّي» و امثال آنها در فواصل و جانشين كردن الفاظي مانند «لَعَلَّ» تا از سقوط نون جمع جلوگيري شود، مانند: «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ»(آل عمران: 132)، به جاي «حَتَّي تُرْحَمُوا»؛ «لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ»(يوسف: 46)، به جاي «فَيَعْلَمُوا»؛30
14. دو مورد افزودن «ين» به آخرين كلمة آيه: يكي «إِلْ ياسِينَ»(صافّات: 130) در سياق گفتوگو دربارة حضرت الياس(ع) و ديگري «طُورِ سِينِينَ»(تين: 2) به جاي «طور سَيناء»؛31
15. دو مورد استفاده از فعل مختوم به «ين»: يكي «نستعين»(فاتحه: 5) و ديگري «يبين»(زخرف: 52)؛
16. و سرانجام، استفاده از 40 اسم جامد و مشتق مختوم به «ون» و «ين» براي رديف شدن با فواصل مذكور: زيتون، هارون، ماعون، مأمون، مجنون، مسنون، مشحون، مفتون، مكنون، موزون، ممنون، منون، بطون، عيون، علّيون (و علّيين)، سِجّين، سمين، جبين، رهين، ضنين، قرين، امين، يمين، مبين،32 مُهين، مَهين، مَعين، متين، وتين، يقين، مكين، مسكين، مستبين، حين، دين، طين، عِين، يقطين، شياطين و غسلين.
در مقابل تعميم و ابهامآفريني مفسران قديم در معناي الفاظي مانند «عصر» و «تين» و «زيتون»، معناي عام واژههاي «صافّات»، «ذاريات»، «مرسلات»، «نازعات» و «عاديات» و ملحقاتشان (جمعاً 20 كلمۀ جمع مؤنث: 19 اسم فاعل و 1 اسم مفعول) تخصيص يافته است.
اين الفاظ ـ به استثناي سوگندهاي سورة عاديات و سه سوگند نخست سورة ذاريات ـ معمولاً به فرشتگاني با آن اوصاف تفسير ميشوند، درحاليكه قرآن كريم مؤنث شمردن فرشتگان را چندينبار بهشدت محكوم كرده است؛ از آن جمله، در همين سورة صافّات كه نخستين مورد از اينگونه سوگندها در مصحف شريف است، ميخوانيم: «أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِكةَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ* أَلاَ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكهِمْ لَيَقُولُونَ* وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ* أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ»(صافّات: 150ـ153). و در ادامة آن از زبان فرشتگان آمده است: «وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ»(صافّات : 165). پس اگر آنان خود را «صافّون» معرفي كردهاند، تفسير «صافّات» ابتداي همين سوره به آنان وجهي ندارد و تفسير قرآن با قرآن ما را از اين كار بازميدارد.
و از عدم تناسب سوگندهاي سورة عاديات و سه سوگند نخست سورة ذاريات با فرشتگان ميفهميم كه نظاير آن سوگندها نيز به فرشتگان اختصاص ندارند و معاني عامي از آنها اراده شده است.
همچنين از اختلاف در اينكه مقصود از «عاديات» اسبهاي مجاهدان است يا شتران حاجيان كه نفسزنان از عرفات به سوي مشعرالحرام و از مشعرالحرام به سوي مني ميدوند يا اينكه شامل هر دو گروه ميشود، يقين ميكنيم كه همة اين 20 سوگند را بايد به عمومشان باقي گذاشت و اختصاص دادن مدلول آنها به گروهي از مخلوقات خداي متعال كار درستي نيست.
و از اين قبيل است واژههايي مانند «كوثر»33 كه به نقل مرحوم علامه طباطبايي(ره) تا 26 معنا براي آن گفته شده است، درحاليكه ميتوانيم آن واژه را به معناي «افزوني» يا «خير كثير» بگيريم و معناي خاصي برايش قائل نشويم؛ تناسب آن با «وانحر» و «ابتر» نيز لفظي باشد. آن مفسر بزرگ ميگويد:
وقد اختلفت أقوالهم في تفسير الكوثر اختلافاً عجيباً فقيل: هو الخير الكثير، وقيل نهر في الجنة، وقيل: حوض النبي(ص) في الجنة أو في المحشر، وقيل: أولاده، وقيل: أصحابه وأشياعه(ص) إلى يوم القيامة، وقيل: علماء أمته(ص)، وقيل القرآن وفضائله كثيرة، وقيل النبوة، وقيل: تيسير القرآن وتخفيف الشرائع، وقيل: الإسلام، وقيل التوحيد، وقيل: العلم والحكمة، وقيل: فضائله(ص)، وقيل المقام المحمود، وقيل: هو نور قلبه(ص)، إلى غير ذلك ممّا قيل. وقد نُقِل عن بعضهم أنه أنهى الأقوال إلى ستةٍ وعشرين. وقد استُنِد في القولين الأولين إلى بعض الروايات، وباقي الأقوال لا تخلو من تحكّم.34
در اين پژوهش تفسير حروف مقطعة قرآن مجيد و «قلم» و «عصر» و «تين و زيتون» و «صافّات» و سوگندهاي مشابه آن و مدلول واژۀ «كوثر» قطعي شد. قول برگزيدۀ ما در تفسير حروف مقطعه اين بود كه خداي متعال از طريق اين حروف ميخواهد بگويد قرآن از همين حروف معمولي تشكيل شده است، اما كسي نميتواند مثل آن را بياورد. قلم و عصر و تين و زيتون نيز معاني معمولي خودشان را دارند.
همچنين گفتيم كه نقل اقوال بيپايه و متعارض مفسران غيرمسئول سدههاي نخست اسلام مانعي بزرگ براي فهم سادهترين الفاظ وحي شده است و قرآن بايد در فضاي قرآن تفسير شود.
از سوي ديگر، براي فهم قرآن بايد در كنار توجه به تناسب معنايي آيات، به زيباييهاي لفظي آنها نيز اندكي بيشتر توجه كرد؛ و به همين منظور بحث فواصل را برگزيديم و در پرتو آن توانستيم تفسير واژههايي مانند «عصر» و «تين» و «زيتون» را كه مفسران در مورد آنها اختلاف دارند، قطعي كنيم.
و سرانجام گفتيم كه تعيين مصداق براي واژههايي مانند «صافّات» و «كوثر» كار درستي نيست و معناي عام اين الفاظ در قرآن كريم بايد حفظ شود.
آلوسي، سيدمحمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415ق.
ابن الاثير الجزري، ضياءالدين نصرالله بن محمد، المثل السائر في ادب الكاتب و الشاعر، قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1960م.
ابن طاوس، سيد علي بن موسي بن جعفر، سعد السعود، قم، انتشارات احسن الحديث، 1428ق.
ابن قيم الجوزية، محمد بن ابي بكر، التبيان في اقسام القرآن، چ دوم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1418ق.
ثعلبي، احمد بن محمد، الكشف و البيان المعروف بتفسير الثعلبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق.
حموي، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بيروت، دار صادر، 1399ق.
رازي، فخرالدين محمد، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
زركشي، بدرالدين محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية، 1408ق.
زمخشري، محمود بن عمر، الكشاف عن غوامض حقائق التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق.
سبحاني، جعفر، الاقسام في القرآن الكريم، بيروت، دار الاضواء، 1421ق.
سيوطي، جلالالدين، الاتقان في علوم القرآن، چ سوم، دمشق، دار ابن كثير للطباعة و النشر، 1416ق.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1394ق.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفة، 1406ق.
طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بولاق، المطبعة الكبري الاميرية، 1329ق.
طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
غياثي كرماني، سيدمحمدرضا، پژوهشهاي قرآني علامه شعراني، قم، بوستان كتاب، 1386.
كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1381ق.
مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن، چ دوم، قم، مؤسسة در راه حق، 1368.
معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، چ دوم، قم، مؤسسة فرهنگي التمهيد، 1428ق.
مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1381.
1. جعفر سبحاني، الاقسام في القرآن الکريم، ص183.
2. برخي از قرّاء سبعه روي «لاَ رَيْبَ» وقف کرده و «فِيهِ» را به «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» ربط دادهاند، درحاليکه از 13 آيۀ ديگر که مشتمل بر اين تعبيرند، مانند «الم تَنْزِيلُ الْکِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(سجده: 1ـ2)، بهروشني معلوم ميشود که در قرآن «لاَ رَيْبَ» بدون «فِيهِ» يا «فِيهَا» وجود ندارد.
3. ر.ک: محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج1، ص48؛ سيد بن طاوس، سعد السعود، ص540ـ541.
4. محمود بن عمر زمخشري، الکشاف، ج1، ص29ـ30.
5. فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج2، ص7.
6. ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج1، ص62؛ همچنين ر.ک: جعفر سبحاني، همان، ص59ـ63.
7. محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج7، ص449.
8. نهج البلاغة، حکمت 243.
9. «ثلاثة کتب لا اصل لها: المغازي و الملاحم و التفسير» (الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص1204).
10. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج9ـ10، ص815.
11. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج13، ص233. در برخي از اين روايات سورۀ فاتحه بين مدّثّر و مسد اضافه شده است.
12. ناصر مکارم شيرازي، همان، ج27، ص294.
13. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج20، ص147.
14.جعفر سبحاني، همان، ص52.
15. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ص148 و جعفر سبحاني، همان، ص183.
16. فضل بن حسن طبرسي، همان، ج3ـ4، ص422.
17. همه شنيده و خواندهايم که تقديم «ايّاک» در اين آيه براي افادۀ حصر است؛ ولي حق اين است که رعايت فاصله در آيۀ مذکور امري ضروري و افادۀ حصر امري ضمني است. ضياء الدين بن الاثير(م. 638) در اينباره مينويسد: «وقد ذكر الزمخشري في تفسيره أن التقديم في هذا الموضع قُصِد به الاختصاص؛ و ليس كذلك. فإنه لم يقدّم المفعول فيه على الفعل للاختصاص و إنما قدّم لمكان نظم الكلام؛ لأنه لو قال «نَعْبُدُکَ وَ نَسْتَعِينُکَ» لم يكن له من الحسن ما لقوله «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ«. ألا ترى أنه تقدّم قولُهُ تعالى «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. مَالِکِ يَوْمِ الدِّينِ»، فجاء بعد ذلك قوله «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ«؛ وذلك لمراعاة حسن النظم السجعي الذي هو على حرف النون. ولو قال «نَعْبُدُکَ وَ نَسْتَعِينُکَ« لذهبت تلك الطلاوة و زال ذلك الحسن. و هذا غير خافٍ على أحد من الناس، فضلاً عن أرباب علم البيان» (المثل السائر، ج2، ص212). و ما بر سخن ابن الاثير ميافزاييم که در سراسر قرآن فقط 9 آيه به «ک» ختم شده است، از اين قرار: ذاريات: 7 و 9، انفطار: 7ـ8، فجر: 21 و شرح: 1ـ4.
18. غياثي کرماني، پژوهشهاي قرآني علامه شعراني، ج3، ص1290. ما نيز از سخن اين قرآنپژوه بزرگ الهام ميگيريم و ميگوييم در آيۀ «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر: 3) اگر نقلهاي متعارض مربوط به اين هزار ماه را ناديده بگيريم و بگوييم عدد 1000 براي کثرت است، انتظار داريم گفته ميشد: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ لَيْلَةٍ». مشکل در صورتي حل ميشود که تعبير «شَهْر» را براي تأمين فاصله بدانيم؛ زيرا همۀ آيات سورۀ قدر به «ر» ختم شدهاند.
19. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ص319.
20. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج30، ص154.
21. «عَجَم» به معناي «هسته» شبه جمع و واحد آن «عَجَمة» است.
22. فضل بن حسن طبرسي، همان، ص775.
23. احمد بن محمد ثعلبي، الکشف و البيان، ج10، ص239.
24. حُلوان سرپل ذهاب کنوني در استان کرمانشاه است.
25. ياقوت حموي، معجم البلدان، ج2، ص291.
26. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج17، ص122.
27. آمارهاي اين مقاله دقيق نيست و شايد برخي از آنها چند شماره کم و زياد باشد.
28. در علم عروض الف و واو و يايي که پيش از حرف رَوي قوافي قرار ميگيرند، «رِدف» نام دارند.
29. نگارنده توجه دارد که برخي از مفسران برخي از اين موارد را به گونهاي ديگر توجيه کردهاند.
30. مقايسه شود با «ذَلِکَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُوا»(نساء: 3) که حفظ نون در آن لازم نبوده است.
31. «طور سَيناء» در آيه 20 سورۀ مؤمنون آمده است.
32. در قرآن کريم کلمه «مبين» در حالت رفعي و جري 106 بار فاصله واقع شده است.
33. همچنين «نجم» در آغاز سورۀ نجم و «طارق» که همان «نجم ثاقب» باشد، در آغاز سورۀ طارق.
34. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج20، ص370.